بياييد يك اغوش امن براي يكديگر باشيم. گاه انكه به سوي ما پر ميگشايد بالهايش زخمي از هر چه و هر كه نه، زخمي از تنهاييست. بياييد براي تنهاييهاي يكديگر، امنيت ايجاد كنيم. امنيت حضور... يعني نترسيم و نترسانيم يكديگر را از لحظهاي بودن. از حضورهاي لحظهاي و مقطعي، از دوستيهاي مبتني بر نياز، دوستيهاي گذرا كه هنوز شروع نشده، تمام ميشوند.
امنيت حضور يعني بدانيم دلي كه امروز با ماست فردا هم خواهد بود كه دوستي آنها ثانيهاي نيست كه كلام و حس و رفتارشان صرفا از نياز نيست كه با ما هستند چون خودمان و رابطهمان براي آنها ارزش دارد.
هرلحظه نترسيم از جاي خالي آدمها. متعهد باشيم! يا دست رفاقت ندهيم يا اگر ياعلي گفتيم شانه خالي نكنيم. اصلا بياييد جز يك آغوش امن، يك لبخند امن باشيم. لبخند بزنيم به هر آنكس كه نگاه خستهاي دارد. دست امني باشيم بر شانهاي كه خسته است. قلب امن و وفاداري باشيم براي محبت ديگران. بياييد دست از فريب برداريم. فريب خود و ديگران. وجودمان امن باشد. زندگي هيچ است و به هيچ ميگذرد.. امن باشيم نه فريبكار..
------------------------------------------------------------------------------------
اينكه آدما برام مهمن، اينكه خودمو وصل ميكنم بهشون و موقع بريدن اون اتصال، نصف ِ جونم ميره و ميدونم هربار كه خودم رو وصل كنم به آدمي اين اتفاق ميافته و روزي ميرسه كه مني نميمونم چون جوني نمونده؛شكنجه نيست،خودآزاري نيست. اين منم.خودِ منم. مني كه بدون اين چيزا زنده نميمونم.
------------------------------------------------------------------------------------
چون بذاريد بهتون اينطور بگم: رفاقتها، روابط، بدهبستون اقتصادي نيست. ولي مثل خون دادن و خون گرفتنه. ممكنه شاهرگت به يكي وصل باشه و مويرگت به يكي ديگه، ولي عمل همونه. براي همين بايد بدوني وقتي كه به كسي اوناندازه خون ميدي كه اون نميده، عزيزانت، آدمايي كه دوستت دارن و براشون مهمي، سعي ميكنن اين كمخوني رو جبران كنن. جبراني كه تو نميتوني بهشون برگردوني و حالا اونان كه دارن از دست ميدن. اگر اون ارتباط نابرابر قطع نشه، اگر دست از خون دادن به آدمايي كه بهت خون نميدن نكشي، يكي بالاخره ميميره. و متأسفانه اون يكي الزاماً تو نيستي.
پس دفعهي بعد كه توي يه رابطهي نابرابر بودي، رابطهاي كه اشك بود، درد بود، رنج بود و اندوه و نه هيچچيز ديگه، چند لحظه مكث كن و از خودت بپرس: «من خون كيو دارم ميريزم تو اين آدم؟» و فكر كن ارزششو داره يا نه!
------------------------------------------------------------------------------------
ما را از سادگي ترسانده اند.هيچ كس نگفت سادگي هم خوب است .
هيچ كس نگفت ساده كه باشي ساده ميخندي،ساده شاد ميشوي،ساده ذوق ميكني،ساده مي بخشي و ساده تر دل مي بندي ... همديگر را يافتن هنر نيست...
هنر اين است كه همديگر را گم نكنيم...
آدمهاي ساده بي هيچ دليلي
دوست داشتني هستند
سادگي شيك ترين ژست دنياست...
------------------------------------------------------------------------------------
در زندگي گاه و بيگاه لحظاتي از راه ميرسه كه براي حفظ چيزي و يا ادامه دادنش بايد يك دقيقه بيشتر صبور باشي، يك دقيقه بيشتر ساكت بموني، و يا يك دقيقه ديرتر عصباني بشي، مسخرهست اما گاهي به شكل ناجوانمردانهاي همهي نجات يا ويراني بسته به همون يك دقيقهست، و ممكنه حكمتي كه ميگن همين باشه، رسيدن به قدرتي كه هميشه و هرجا و در هر آستانهاي، بتوني فقط يك دقيقهي ديگه هم تحمل كني.
------------------------------------------------------------------------------------
آرزو ميكنم آرزوهايت در يك قدمى تو ايستاده باشد تا با يك پلك بر هم زدنى در آغوششان بگيرى. آرزو ميكنم عشق در بهترين زمانِ ممكن به سراغت بيايد و زيباترين خوشى هاى دنيا را زندگى كنى. آرزو ميكنم هيچ وقت درمانده و مستاصل خيابان هاى شهر را قدم نزنى و مردمك چشمانت از شادى برق بزند نه از اشك و غم!
------------------------------------------------------------------------------------
تصادفي بودن
رقم زدن اتفاقاتي كه «بايد» تصادفي بيفتن ديوانگيه! مثل اينكه از يه كاكتوس انتظار داشته باشي سيب بده. مثل اينكه به ديگران بگي روز تولدت كيه و كدوم مدل كيك رو دوست داري، كجاي اتاق تزئين بشه، كدوم اهنگ پخش بشه و تعداد شمع هاي تولد بر حسب سنت نباشه! مثل بازآفريني صحنهاي كه قبلا اتفاق افتاده و تموم شده؛ نميشه! هيچ جوره طعمش به دلت نميشينه.
يادمون ميره كه اين حقيقته و تلاش مي كنيم تا اتفاقات تصادفي رو با برنامه رقم بزنيم. همه ي آدما فرق مصنوعي بودن و واقعي بودن يك رويداد رو مي فهمن، انگار كه بعد از تلاش براي ايجاد چنين اتفاقاتي يه لايه سلفون روش چسبيده ميشه با اين عنوان كه «اين اتفاق يا حقيقت به ريا آلوده است، لطفاً سريعا از آن دوري كنيد! جدي نگيريدش، آنرا به باد تمسخر بگيريد!»
مثل خيلي از چيزهايي كه در لحظه فراموش مي كنيم اين موضوع هم مستثني نيست. مثل تموم عكس هاي يهويي كه مي گيريم و اوني واقعي تر در مياد كه نه تلاش كرديم داخلش زيبا ديده بشيم و نه معمولي. براي خيلي از اتفاق هايي كه بايد ناغافل رخ بدن هيچ تلاشي ما رو پيروز نمي كنه، فقط چند قدم از آرامش دروني كه داريم فاصله مي گيريم و همون لايه سلفون اجازه ي نفس كشيدن رو ازمون ميگيره. اين حس خفگي چندان غريب نيست؛ كنار دستمونه، هميشه.
------------------------------------------------------------------------------------
شبيه يه وانت قراضه شدم كه توي جاده وقتي به سربالايي مي رسه همش نگران، غر غر كنان، آه كشان تلاش مي كنه تا يك سانت يك سانت جلوبره و خودشو به بالا برسونه؛ گمون مي كنه دنيا يه سربالايي با يه قله ي بي نهايته كه اختيار و جبر هم در مقابلش بي معنا هستن؛ تا اينكه ناغافل وارد سرازيري ميشه، خوشحال و سرمست با صداي پت پت اگزوزش با تموم قدرت پيش ميره، و فكر مي كنه چه خوبه كه همه چيز به وفق مراده، ديگه همه چيز درست شد! يهو به خودش مياد و ميبينه زمان زيادي سپري كرده، مسير طولاني رو اومده و اصلا يادش نمياد جاده چه شكلي بود، چه چيزايي رو تجربه كرد و به هدفش رسيد يا با غر زدن و شور و اشتياق كوركورانه ازش رد شد!
------------------------------------------------------------------------------------
ديدي ماهي رو كه از آب ميگيري چيكار ميكنه؟ جون ميكنه آره، درسته، دهنش رو باز و بسته ميكنه به اميد آب، خودش رو پرت ميكنه، به در و ديوار ميكوبه و تهش چي؟ ميميره غالبا.
ما يك شهر آدمِ ماهي وار، ماهي هاي در حالِ مردني كه هرگز نميميرن، يا خيلي دير لااقل. ماهيِ كيف به دستي كه سر كار ميره، رئيس ماهي كه كلي ماهيِ در حال بال بال زدن براش خم و راست ميشن، ماهي دست توي دست ماهي ديگه، ماهي بچه ماهي به بغل، ماهي تنها، ماهي هاي تنها، زمينِ خشك، مرگِ مدامِ مداوم، ما، شما، آنها...
بيا خودمونرو گول نزنيم خوب؟ ميدونم دروغگوهاي خوبي هستيم، بازيگرهاي بي نظير، اما بيا اينجا و حالا مبتدي و صادق باشيم. ما تنهائيم، صداي به در و ديوار كوبيده شدنمون از قرن ها قبل مياد هنوز و نقشِ باز و بسته شدنِ دهنهامون روي ديوارهٔ غارهاي انسان هاي اوليه هست... ما هستيم و تا هستيم تنهايي هست..
------------------------------------------------------------------------------------